×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

ردپاي آب

× در مهربانی همچون باران باش که در ترنمش علف هرز و گل سرخ یکی است. / ساده از کسی نگذر شاید این آخرین باری باشه که لایق دوست داشتنی.... / هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود چیزی یاد نگرفتم / نمیدانم چرا اینگونه هست وقتی نگاه عاشق کسی به توست میبینی اما دلت بسته به مهر دیگریست بی اعتنا میگذری و عاشقانه به کسی مینگری که دلش پیش دیگریست / چقدر سخت است منتظر کسی باشی که هیچوقت فکر آمدن نیست / گرمترین بوسه هایت را نصیب کسی کن که در سردترین لحظه ها به ‏یاد توست
×

آدرس وبلاگ من

nieisham.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/niive

یک نگاه، عشق، زندگی�

 

بهار شده، و قاصدک ها دوباره پیام هایی صمیمیت می برند هر طرف، سلام عشقی، بوسه ی عاشقی، �شاید گاهی دلتنگی کسی را. اگر هیچ وقت عاشق نباشم، قاصدکی که می بینم دوباره هوای عشقِ ساده ی به سرم می زند، و دوست دارم خودخواهانه فکر کنم کسی برایم پیامی فرستاده، که نمی خواهم بدانم چی گفته، همین که فرستاده و هوایی عشقی را در دلم روشن می کند، برایم کافیست. امروز قاصدک های زیادی آمده بودند، و من یاد زمانی افتادم که به همین قاصدک ها چقدر عشق می ورزیدم. وقتی که خیلی ساده بود زندگی، خوب بود عاشق شدن، و فقط یک نگاه عشق را زنده نگه می داشت. یاد دورانِ نوجوانی افتادم که عاشق شدن زندگی را آفتابی می کرد، نه مثل حالا که از هر چی عشق و علاقه ست فراری ام

هر روز ساعت شش صبح کلاس می رفتم، که از خانه با سرعت قدم زدن من نیم ساعت فاصله داشت. خانه ی دو منزله ی سر راهم بود، و پرده ی سفیدی به پنجره ی اش آویخته، و کسی که هر صبح گوشه اش را پس می زد و پشت پنجره می ایستاد. نمی دانم بخاطر چی هر روز پشت پنجره بود، مرا می دید یا نه، اما من هر روز می دیدمش. همین که از دور می دیدم هیکل مردانه اش دم پنجره است، سرم را پایین می انداختم و به سرعت می گذشتم. انگار بودنش پشت پنجره کافی بود، که حتی نیازی به دیدن نبود، آنقدر هویدا بود که میشد حسش کرد.

این قصه هر روز تکرار می شد، برای سه سال، من هر روز از پیش خانه ی شان می گذشتم، و او در طبقه ی دوم از عین اتاق، پرده ی سفید را بالا می زد و پشت پنجره ی بسته می ایستاد، و شاید مرا نگاه می کرد.  سن او خیلی بزرگتر از من بود، شاید حدود ده سال. اما نمی دانم چرا، دوست داشتم وقتی که من میگذشتم او همیشه پشت پنجره باشد، حتی اگر بخاطر من نبود، و حتی اگر من نمی توانستم بیبینمش.

نبودنش دلتنگ و نگرانم می کرد مثل صبحی که نزدیک خانه ی شان رسیدم، دیدم پشت پنجره نیست. از پیش خانه ی شان که گذشتم، سرم را پایین انداختم و به راه خود ادامه دادم. ناگهان کسی با فاصله ی یک متری با من قرار گرفت و من جا خوردم، سرم را بلند کردم، سلام کرد، و دل من پایین ریخت. حرارتی در صورتم احساس کردم و هوا برای نفس کشیدن کم آوردم. بدون حتی کلمه ی سرم را پایین انداختم و به راه خود ادامه دادم. اما تمام روز صدای سلام کردنش در گوشم بود، مثل خاطره ی شیرین یک خوشبختی.

سه سال بعد ، ما از آن محله کوچ کردیم، دیگر راه من جدا شد. و به ندرت همدیگر را می دیدیم. که گاهی اگر می دیدیم همچنان قواعد بازی همان بود؛ او به طرف من می دید و من سرم را پایین می انداختم و از پهلوی همدیگر رد می شدیم.

بعد، من صنف هایی بالاتر رفتم، روز به روز مصروفیتم زیاد شد، او هم دیگر سر راه من سبز نشد. اما هر جایی قاصدکی می دیدم، فکر می کردم او فرستاده، قاصدک را می بوسیدم، و دوباره با پیامی برایش می فرستادم. نمی دانم آیا او هرگز آن قاصدک ها را می گرفت یا نه، اما من همیشه برایش سلامِ فرستاده ام.

حالا دلم برای روز هایی سادگیِ زندگی تنگ می شود. می خواهم بر گردم به روزهایی که فقط یک نگاه، برای خوشبختی کافی بود، حتی بودن کسی در دنیا دلیل عشق ورزیدن بود. حتی اگر در سه سال فقط یک کلمه حرف زده باشیم. روزهایی که یک سلام دل را می لرزاند و اندازه ی عشق کسی را می گفت. نه مثل حالا که از هر کی سلامی داد دنبال مار آستینش می گردیم، و کسی عشقش را فریاد بکشد هم باور مان نمی شود که او راست می گوید.

می خواهم دوباره صنف هفت مکتب شوم، و هر روز ساعت شش از پیش خانه ی شان بگذرم، و او گوشه ی پرده را بالا زده، پشت پنجره ایستاده باشد و مرا بیبیند، حتی اگر بازهم تمام وقت سرم را بلند نکنم. حتی اگر اینبار بیشتر از سه سال طول بکشد و ما بیشتر از یک کلمه چیزی نگوییم. دلم می خواهد تمام قاصدک هایی دنیا را جمع کرده برایش یک بغل سلام بفرستم، یک بغل صمیمیت، به رنگ روزهایی سادگی.

 

 

جمعه 16 دی 1390 - 8:20:16 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


امشب به تو ميگويم


انتظار


همدل و همزبان


بهترينم


گل آفتابگردان


بدان و بمان


روزجمعه


باتوسخن ميگويم


دوباره


يكي هست


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

313586 بازدید

5 بازدید امروز

12 بازدید دیروز

128 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements